خواستنی ها کم نیست...

خواهان تکامل بودم ، مشکلات به ضیافت خوانه ام امدند و نپذیرفتم ارامش خود را...

پس این میهمانان تازه وارد مرا به زیر افکندند ، پس قبول کردم خود را انچنان که هستم و بودم ،  در سکوت...

کنجکاو عشق بودم ، در شبی بارانی سر پناهی می جست در گرماخانه ی دلم ، و به خانه ی خالی و ارامم راه یافت و ارامش پنهان شده در صندوق به یادگار مانده ی اجدادی را ربود و رفت...

و من دیدم عشقی را که در اتش خانه ام سوسو می زد و سالها با چشمانی کور کنارش ارمیده بودم...

خواهان صبر بودم ، اما نخواستم...

خواهان خوشبختی بودم ، اما ....

ادمی خواهان چیزی است که نمی داند از رگ گردن به او نزدیک تر است !!

خواستنی ها همچنان بودند ، مداوم و مکرر ، و من احساس نکردم ، ندیدم ، چون خدا را نفهمیدم

خواستنی ها را در جایی دورتر از حیاط کوچک خوانه ام جستجو می کردم...

نظرات 1 + ارسال نظر
سعید جمعه 15 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 14:33 http://poupak.iranblog.com

خیلی حال کردم
ایول

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد